حامد باختری

مینویسم تا ببینم چه نوشتم

حامد باختری

مینویسم تا ببینم چه نوشتم

ظاهر شاه: آخرین میخ بر تابوت سلطنت های افغانستان

او پادشاه ی ملتی بود که در افکار بسیاری وجود واقعی ندارد. او ارباب فیودالی بود که به آزادی زنها باور داشت. او سرداری بود که در تبعید در عالم تعیش زندگی میکرد در حالیکه مردمش از بدبختی جنگ و تجاوز بیگانه گان رنج میبردند. افسانه ی ظاهرشاه، افسانه ی نخوت غرب و ناتوانی شرق_ رابرت فسک به بحث میگیرد.


زمانیکه که برای تهیه نمودن گزارشی از تجاور قشون سرخ شوروی در 1979 به افغانستان رسیدم از روی شیطنت یک قوطی بزرگ پودر تالک را که تولید یکی از فابریکه های آلمانی در کابل بود خریدم. صارفین داخلی آنرا بزکشی میگفتند. پشت قوطی با تصویر یک چاپنداز افغان با جبه ی سرخ بلند مزین شده بود که روی اسب آتشین سوار و سرو صورتش مملو از ریش که درنده خویی از آن نمایان بود به طرف خریدار میراند .

چیزی که مرا به حیرت درآورد این بود که چرا یک شرکت تولید پودر تالک تولیدش را بنام یکی از خونین ترین بازی های آسیایی نامگذاری کند. راگبی های سواره با بز سربریده_سواران مستلزم به زورکشیدن و ربودن جسد خون آلود مخلوق بدبخت بودند که به مرور زمان میدرید. مسلما آلمانی به این نتیجه رسیده بودکه این ورزش مردانه تاکید روی رزمنده گان رومانیتک صحرا دارد. روحیه انفرادیت افغانی در میان سرزمین درشت و ناهموار. سرزمین افغانستان همیش خشن و تهدید آمیز بوده است. اگر چه من متوجه شدم که یگانه خریداران پودر تالک بزکشی خارجی ها اند. افغانها هیچ علاقه ی به پودر تالک نامتعارف نداشتند.

ظاهرشاه همانی بود که ما در غرب او را دوست داشتیم. او پادشاهی بود. او پیکر متحد کننده در کشوری بود که بسیاری مردم تردید در وجودش داشتند_ اولین پادشاه کشور احمد خان بود که افغانستان را در قرن هژدهم تخلیق نمود _یا ما چنین فکر میکردیم     در عالم حقیقت، ظاهرشاه هرگز یک پادشاه حقیقی نبود     مانند همان پودر تالک بزکشی، افغانستانی ها هرگز جلوس او را در 1933 با گل و موسیقی استقبال نکردند    کماکان همان استقبال را کردند که امریکایی ها پیرمرد را از تبعید رومی اش بعد از سقوط طالبان انتقال دادند     حامیان او، آنانیکه دعوت او را برای دیموکراسی یا دوره آزادی که افغانها از آن یاد میکنند میتوانند به یاد بیارند، تصدیق قانون اساسی تحریری اش، جوش و حرارتش برای آزادی مطبوعات و آزادی پخش احزاب سیاسی در دایره ی قانونی। ولی ظاهرشاه اساسا دلچسپی به این آزادی اغراق آمیز نداشت و زمانیکه درباریانش او را هوشدار میدادند که خطری از جانب فلان حزب سیاسی برای سلطنت دیده میشود او از امضای تصدیق پای مشروعیت آن حزب انکار میکرد 

 

اگر چه مشروعیت فعالیت احزاب از طریق پارلمان تصدیق شده بود، احزاب سیاسی از فعالیت باز ایستادند و به همین ترتیب روزنامه ها. او مردم سالاری خلق کرد و سپس آن را از بین برد.

افغانستان سراب کاذب برای خارجی ها ثابت شده است. سرزمین که تمثال و تاریخش در حال که مبنی بر درنده خویی بوده، قشون محکوم به شکست کشور های در دو قرن اخیر به عقب زده است. انگلیس ها بزرگترین شکست جنگی ماقبل جنگ های بویر خود را در عصر ویکتوریه تجربه کردند. زمانی که یک قشون تمام در 1842 در دره های تنگ کابل فنا قتل عام شد. ما بار دیگر در جنگ دوم با افغانستان بازی را باختم زمانی که انگیس ها در جنگ میوند از سپاه هرات شکست خورد... روس ها بعد از یک قرن تحقیر سیاسی در افغانستان، ده سال اشغال کشور که منجر به تحقیر بیشتر شان شد، آن چنان شکست که بالاخره عقده دلشان را روی مردم بی گناه مسلمان چیچن گشودند، این کشور را ترک کردند.

ظاهرشاه جوان هنگامیکه بر اریکه قدرت تکیه زد 19 سال داشت. او روی همرفته مردی بود که به نوگرایی و حقوق زنان و رفع حجاب باور داشت. ولی ظاهرشاه دیگری هم وجود داشت که دوست داشت زنان را به مقصد دیگر بی نقاب سازد که به مراتب از آزادی فاصله داشت. در سال های نخستین سلطنتش زمانی که محض پسری بود با معیار های آسیایی، دو عمویش که به طور موثر در کشور حکمرانی میکردند، موتر شورلیت سیاه با راننده ی تحویلش داده بودند. وظیفه مرد در شورلیت سیاه ، قسمیکه در جاده های کابل مشهور بود پرسه زدن در کالج های دخترانه و انتخاب مرغوب ترین دوشیزه ها برای بستر شاه بود. افغان ها کلمه ی برای شاه خوشگذرانشان دارند_عیاش. که تقریبا ً همان معنی خوشگذران را می دهد( در انگلیسی) ولی عیاش کلمه ی مودبانه و خوشایندی نیست.
با وجود آن در کشوری که تمام امیرانش تقریبا ً ستم کار و ظالم بود_ شاه امان اصلاح طلب استثنا بود، ظاهرشاه مردی صلح جو بود. او نمی خواست در گیر سیاست شود. دراصل او هیچ دلچسپی به زندگی سیاسی نداشت. او هنرمندی بود که نقاشی، کتاب و زن را دوست داشت. زمانی که پسر کاکایش داود_ نخست وزیر جاه طلبکه سیاست را میپرستید کودتای بدون خونریزش را انجام داد، ظاهرشاه در ایتالیا حمام آب گل میگرفت. و این شاه مورد پسند مان چه کرد زمانی که کشورش در ورطه تجاوز و اشغال بیگانه ، کشتار جنگ داخلی و مجازات اسلامی از قماش قبیلوی اش سقوط نمود.او در روم لذت میبرد. فقط به همان نوع که احتمال جنگ با پاکستان را زمانی که شاه بود اغماض نمود، سخاوت مندانه آلام و رنج کشورش را زمانی که در تبعید طولانی به سر میبرد نادیده گرفت.
مهمانان که او را در روم ملاقات میکردند می گفتند که زندگی پیرمرد در روم چندان فرقی با زندگی پرطمطراقش در قصر سلطنتی کابل ندارد. او با هنرش، کتاب های باستانشناسی اش و دوستانش از میان طبقه اشراف ایتالوی خوش بود، و به ندرت _ واقعا ً بسیار به ندرت غم و تاسف اش را در مورد بدبختی افغانستان اظهار میکرد. وی مردی بود فراموش شده ی تاریخ. قربانی سیاست تا یک رهبر_ رهبر پوشالی که سالها به باد فراموشی سپرده شده بود تا زمانی که امریکایی های کاشف دوباره او را کشف کردند. کسی که طبل های کشورش مانند سایه های مغاره ی افلاطونی ، ارواح محض تراژیدی تیتانیک که 2000 میل از روم بازی شد، بودند....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد